امروز بین غرغرام و کار کردنام و نق زدن به جون خودم یاد زمان ابتدایی و راهنماییم افتادم که میرفتم مینشستم پشت میزی که توی اتاق داداشم بود کتاب ها و فلش کارتاش رو بر میداشتم و خودمو تصور میکردم که خیلی سرم شلوغه و یه عالمه مشغله دارم. ایده آل بچگیام این بود که به مرحله ای برسم که فرصت سر خاروندن نداشته باشم و الان چهارساله روز به روز به اون مرحله نزدیک ترم .. بخش عجیب ماجرا اینه که من وقتی خودمو تو دوسال دیگه تجسم میکنم از این هم شلوغ تره سرم...
یهمچین ذهن بیماری دارم بیشتر از روزی16 ساعت چشم دوختن به مانیتور نمیدونم چی میخواد
کودک درون غمگین......برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 216