این وبلاگ مستندترین شرح ماوقع زندگی منه و لذا نیازمند اپدیت کردن آن هستیم.
ترم سوم ارشد تموم شده و تو خلسه بعد از تحویلام همچنین در حال ارسال رزومه به این طرف و آن طرفم و در عین حال دارم کار میکنم که دوست برنامهنویسم میگه: «نمیخوای برنامهنویسی یاد بگیری؟ پایتون؟! بعدش هم ماشین لرنینگ و هوش مصنوعی... » و من فکر میکنم: «اااا تپه ری... چیزه... ببخشید فتح نشده... چی بهتر از این؟! بریم تو کارش... » و اینگونه پایتون رو استارت زدم و به نظرم جالب و کاربردی میاد... (سعی میکنه به دورههایی که داره و ندیده فکر نکنه)
از نظر احساسی متزلزلم پر از احساسات ضد و نقیض پر از شک نسبت به خودم و دیگران و پر از نیاز به حضور نزدیک خانم خواهر که دوره... خیلی دوره... حس میکنم اگه بود خیلی راحتتر با خیلی چیزها کنار میاومدم و خیلی اتفاقا یه جور دیگه میافتاد یا حتی نمیافتاد یا ... نمیدونم.
فهمیدم «نمیدونم» پرتکرارترین فعلیه که از ذهن و دهان من میگذره و دختر جون تا کی قراره ندونی؟!
همین دیگه... خود افشایی برای امروز کافیه...
کودک درون غمگین......برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 78