از شب‌های صبح‌نشونده...

ساخت وبلاگ

دلم می‌خواست همین الان نزدیکترین بلیط ممکن رو پیدا میکردم و برمی‌گشتم توی آغوش خونه مهربونمون. یا بلیط می‌گرفتم و می‌رفتم خانم خواهر رو می‌چلوندم و تو بغلش بدون اینکه چیزی بگم یه دل سیر گریه می‌کردم...

یا کاش حداقل می‌تونستم با تقسیم سلولی دوتا بشم یکی، اون یکی رو بغل می‌کرد و می‌گفت آروم باش... فقط آروم باش...

از فردا برمی‌گردیم به روال سابق زندگی با غر کمتر، کار بیشتر...

کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 85 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 20:04