هنوز نمیدونم برای چی یا کی مینویسم اما فهمیدم یه روزهایی تو زندگی هستن که دوست داری یه جوری یه جایی نگهشون داری. مثل جوک های بی مزه برادرزاده شماره دو که یه جوری تعریف میکنه که آدم نتونه نخنده بهش... مثل تعارف فسقلی 6 ساله تو مغازه آرایشی بهداشتی، که عمه هرچی میخوای انتخاب کن، من برات حساب میکنم... مثل اون شب هایی که یکی پا به پای بیخوابی، بیخواب میشه (این لذت رو متاسفانه خیلی وقته دیگه تجربه نکردم) ... از یه طرف هم، این نوشتن گاه به گاه مثل یه جمع بندی میمونه برای آدمیزادی که ذاتا فراموشکاره. علی ای الحال برای خودم مینویسم و فکر میکنم دوست دارم اینجا رو نگه دارم. خدا رو چه دیدی شاید توی آغاز قرن بعدی پسورد و ایدی این وبلاگ مثل یه ارث به نوه ای، نتیجه ای رسیده باشه و اون چراغ اینجا رو روشن نگه داره!۱۴۰۰ رو با دلتنگی زیاد به آخر رسوندم. وقتی با دوستاش جمع شده بود پیام داد که عید واقعی تو اون خونه است و خودش خوب میدونه بخش بزرگی از شور و شوق این خونه، خودشه که حالا خیلی دوره ولی اونقدر بزرگ شدم که بدونم از کل دنیای به این بزرگی تنها دارایی ما همین لحظه است که چشم بذاری روی و باز کنی گذشته و رفته و خدا میدونه «فردا کی کجاست؟ کی تو دل کیه؟»سال قبل رو سعی کردم بدوم و برسم. خسته شدم؟ زیاد. وا دادم؟ نه! حرص خوردم؟ بله. دست کشیدم؟ نه! احساس تنهایی کردم؟ تا دلت بخواد، خیلی عمیق! غم داشتم؟ بله! ترسیدم؟ خیلی وقتها... ولی این یه طرف قضیه است. خندیدم؟ بله خیلی. گریه و خندهام قاطی شد؟ بله. احساس موفقیت داشتم؟ آری! مهارت جدید کسب کردم؟ یِس. عشق دادم و گرفتم؟ خیلی خیلی. و در مجموع باید صادقانه اذعان کنم منِ امسال از من سال قبل، شادتر، موفقتر و راضیتره. بخوانید, ...ادامه مطلب