کودک درون غمگین...

ساخت وبلاگ
‌می‌دانم کسی در این اتاق نیستو شهر خالی‌ استو همه‌ی میدان‌های این شهرِ خالی، خالی‌ست‌اما من کوچه‌های غبارآلود را دوست دارمو بارانِ کوچه‌های غبارآلود را‌من آن‌ها را که شکست خورده‌اندو غمگین‌انددوست دارمو آن‌ها را که پیروز شده‌اندو باز غمگین‌انددوست دارم‌‌‌مارینه پطروسیان، ترجمه‌ی واهه آرمنپاییزه و همه چیز امسال یه جور دیگه است... همونجور که پاییز پارسال همه چبزیش یه جور دیگه بود و همونطور که احتمالا پاییز سال بعد قراره همه چیزش فرق کنه...​​​هوا چند روزه سرد شده و من بین خوابگاه و مترو و شرکت در رفت و آمدم... کم پیش میاد خورشید رو‌ ببینم و به شکل عجیبی بزرگسالی داره برام دست تکون میده انگار... غذای دو سه روزم رو میپزم و می‌ذارم تو یخچال امروز... یکم مواد صبحونه بردم گذاشتم تو بخچال شرکت و هر از گاهی اونجا یه چیزی می‌خورم... شب‌ها نهایتا یازده دوازده می‌خوابم و صبح هفت به زور بیدار میشم و کجاست اونی که تا سه شب بیدار می‌موند و فرداض شش سرحال و قبراق دوش می‌گرفت و خودش رو می‌رسوند به مترو و تا ۶ سر کار بود و بعدش تا اخر شب باز بیدار و خوشحال بود؟! این آدمی که شدم برام عجیبه... دغدغه‌هایی که فرق کردن... نیازهایی که یه جور دیگه‌ای شدن و بزرگ شدن احتمالا این شکلیه دیگه... دلم تنگه برای خاطرات دور و نزدیکم... برای خاطراتی که ندارم... برای اون سر پر از رویایی که داشتم... برای اون چشم‌هایی که تو سلفی‌ها می‌خندید... ولی خب اینجوری خیلی بهتره!همین!نقطه. کودک درون غمگین......ادامه مطلب
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 17 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 12:29

او رفت و با خود برد شهرم را تهران پس از او توده ای خالیست آن شهرِ رویاهای دور از دست حالا فقط یک مشت بقالیــــست... علیرضا آذر کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 16 شهريور 1402 ساعت: 21:26

به خاطر خودت می‌گویمکه سردت نشودکه دلت نلرزدکه ترس برت نداردکه دستت خالی نماندبه خاطر خودت می‌گویم دوستم داشته باشکه در سالن انتظار بلیط سینما را صدبار نخوانی که سرت را گرم کرده باشیکه در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانیکه اس ام اس ساده رسیدم، بخواب، دلت را خوش کندکه در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسدکه بتوانی راحت شعر سیدعلی صالحی را کنار دفترت بنویسیکه ترست بریزد و تو هم شعر بنویسیکه ترست بریزد و در کوچه برقصیکه عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنیبه خاطر خودت می‌گویمدوستم داشته باشکه ادبیات بی استفاده نماندو شعرهای عاشقانه به کاری بیایدبه خاطر خودت می‌گویمدوستم داشته باشبی دوست داشتن تو که نمی‌شوددوستم داشته باش لطفادوستم داشته باش تا از این سطور سطحی گذر کنیمو به ادبیات برسیموگرنه من که سرم شلوغ است وکاری به این کارها ندارمپوریا عالمی+زشت و زیبا_احسان خواچه‌امیریمی‌فرمایند که: «نه پایِ موندنِ منی، نه می‌تونم رهات کنم... »همین! کودک درون غمگین......ادامه مطلب
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 40 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:41

گفتی دوستت دارم و من به خیابان رفتم! فضای اتاق برای پرواز کافی نبود.... . . . ‌‌. . . . . . . . همین، نقطه کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 38 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:41

گرمه... گرمه ... گرمههه و گرم.

دو ماه می‌شه که دارم به طور رسمی تو زمینه معماری کار می‌کنم و خسته می‌شم، حرص می‌خورم، غر می‌زنم و دیروز وقتی که توی فایل ارائه کارها به کارفرما اسمم رو دیدم به عنوان عضو دوم تیم طراحی، دلم یه جوری آروم گرفت که انگار بعد از ده کیلومتر راه رفتن روی آسفالت داغ وارد یه هتل ان ستاره خنک شدم و لم دادم لای پر قو...

کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1402 ساعت: 13:41

دلم می‌خواست همین الان نزدیکترین بلیط ممکن رو پیدا میکردم و برمی‌گشتم توی آغوش خونه مهربونمون. یا بلیط می‌گرفتم و می‌رفتم خانم خواهر رو می‌چلوندم و تو بغلش بدون اینکه چیزی بگم یه دل سیر گریه می‌کردم...

یا کاش حداقل می‌تونستم با تقسیم سلولی دوتا بشم یکی، اون یکی رو بغل می‌کرد و می‌گفت آروم باش... فقط آروم باش...

از فردا برمی‌گردیم به روال سابق زندگی با غر کمتر، کار بیشتر...

کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 82 تاريخ : چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت: 20:04

همین الان یه پروژه رو تموم و اپلود کردیم و برای بعدی که به مراتب سختتر و زمانبتر هم هست، تا اخر امشب وقت باقی مونده از اونجا که در حال از دست دادن چشمامم و مغزم رو هم لازم دارم قراره یککککک ساعت (با تاکید روی ک) فقط یک ساعت بخوابم و بیدار بشم پای درس و مشقم.

کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 73 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 10:48

این وبلاگ مستندترین شرح ماوقع زندگی منه و لذا نیازمند اپدیت کردن آن هستیم.ترم سوم ارشد تموم شده و تو خلسه بعد از تحویلام همچنین در حال ارسال رزومه به این طرف و آن طرفم و در عین حال دارم کار می‌کنم که دوست برنامه‌نویسم می‌گه: «نمی‌خوای برنامه‌نویسی یاد بگیری؟ پایتون؟! بعدش هم ماشین لرنینگ و هوش مصنوعی... » و من فکر می‌کنم: «اااا تپه ری... چیزه... ببخشید فتح نشده... چی بهتر از این؟! بریم تو کارش... » و اینگونه پایتون رو استارت زدم و به نظرم جالب و کاربردی میاد... (سعی می‌کنه به دوره‌هایی که داره و ندیده فکر نکنه)از نظر احساسی متزلزلم پر از احساسات ضد و نقیض پر از شک نسبت به خودم و دیگران و پر از نیاز به حضور نزدیک خانم خواهر که دوره... خیلی دوره... حس می‌کنم اگه بود خیلی راحتتر با خیلی چیزها کنار می‌اومدم و خیلی اتفاقا یه جور دیگه می‌افتاد یا حتی نمی‌افتاد یا ... نمی‌دونم.فهمیدم «نمی‌دونم» پرتکرارترین فعلیه که از ذهن و دهان من می‌گذره و دختر جون تا کی قراره ندونی؟!همین دیگه... خود افشایی برای امروز کافیه... کودک درون غمگین......ادامه مطلب
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 76 تاريخ : سه شنبه 25 بهمن 1401 ساعت: 10:48

من همانم که اگر مستم تویی در ساغرم

من از آنی که تو در من ساختی ویرانترم

احمد امیرخلیلی

این روزها بیشتر از هر وقت دیگه‌ای نمی‌دونم. می‌دونم و نمی‌دونم. می‌دونم و نمی‌تونم.

کودک درون غمگین......
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 67 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 16:58

هنوز نمی‌دونم برای چی یا کی می‌نویسم اما فهمیدم یه روزهایی تو زندگی هستن که دوست داری یه جوری یه جایی نگهشون داری. مثل جوک های بی مزه برادرزاده شماره دو که یه جوری تعریف می‌کنه که آدم نتونه نخنده بهش... مثل تعارف فسقلی 6 ساله تو مغازه آرایشی بهداشتی، که عمه هرچی می‌خوای انتخاب کن، من برات حساب می‌کنم... مثل اون شب هایی که یکی پا به پای بیخوابی، بیخواب میشه (این لذت رو متاسفانه خیلی وقته دیگه تجربه نکردم) ... از یه طرف هم، این نوشتن گاه به گاه مثل یه جمع بندی می‌مونه برای آدمیزادی که ذاتا فراموشکاره. علی ای الحال برای خودم می‌نویسم و فکر می‌کنم دوست دارم اینجا رو نگه دارم. خدا رو چه دیدی شاید توی آغاز قرن بعدی پسورد و ایدی این وبلاگ مثل یه ارث به نوه ای، نتیجه ای رسیده باشه و اون چراغ اینجا رو روشن نگه داره!۱۴۰۰ رو با دلتنگی زیاد به آخر رسوندم. وقتی با دوستاش جمع شده بود پیام داد که عید واقعی تو اون خونه است و خودش خوب می‌دونه بخش بزرگی از شور و شوق این خونه، خودشه که حالا خیلی دوره ولی اونقدر بزرگ شدم که بدونم از کل دنیای به این بزرگی تنها دارایی ما همین لحظه است که چشم بذاری روی و باز کنی گذشته و رفته و خدا می‌دونه «فردا کی کجاست؟ کی تو دل کیه؟»سال قبل رو سعی کردم بدوم و برسم. خسته شدم؟ زیاد. وا دادم؟ نه! حرص خوردم؟ بله. دست کشیدم؟ نه! احساس تنهایی کردم؟ تا دلت بخواد، خیلی عمیق! غم داشتم؟ بله! ترسیدم؟ خیلی وقت‌ها... ولی این یه طرف قضیه است. خندیدم؟ بله خیلی. گریه و خنده‌ام قاطی شد؟ بله. احساس موفقیت داشتم؟ آری! مهارت جدید کسب کردم؟ یِس. عشق دادم و گرفتم؟ خیلی خیلی. و در مجموع باید صادقانه اذعان کنم منِ امسال از من سال قبل، شادتر، موفقتر و راضیتره. کودک درون غمگین......ادامه مطلب
ما را در سایت کودک درون غمگین... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : farzmahal بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 22 تير 1401 ساعت: 22:49